۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

پسوردم را فراموش کرده بودم.

هی هی هی....
بعد از خیلی وقت به اینجا سر زدم. اینکه بدانی یک جایی داری که هر وقت بخواهی بدون مزاحمت میشود واردش شوی حال بخصوصی به تو می دهد.
می خواستم بگویم اگر به احساسی که داری مطمئن نباشی ، به حقیقت داشتنش اطمینان نداشته باشی اما بعد از گذشت چند ماه باز هم همان احساس را بدون تغییر در خودت بیابی ، نباید به واقعی بودنش شک کنی؟؟؟
هنوز هم دلم میکشدش. راست یا دروغ؟ نمی دانم...
یک لحظه، یک آن، یک ثانیه ی با دوام... بویش را به مشام بکشی، در آغوش بگیری اش و ... آنوقت چیزی درون تو می گوید که احساست راست است یا دروغ؟
ولی کجاست آن لحظه؟ آن دم؟ کجا می شود بدستش آورد؟ مثل ماهی ، لغزان می گریزد... نمی شود آنی ازان خودت کنی اورا...

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

دوباره عرض ادب

همینجوری بعد از کلی وقت دلم خواست بیام. چقدر دوستت دارم خودم!!!

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

خواهِ دل

عجب دلم هوس کرده که ببوسمش...و نمی شود .
گاهی وقت ها تو، در ذهن خودت یک چیزی را می پرورانی وبزرگش می کنی اما نمی دانی که واقعیت دارد یا نه... منهم الان همین حس وحال را دارم.
ومی دانی ؟ مثل اینکه اصلا برایم مهم نیست که واقعیت داشته باشد، یعنی اصلا مهم نیست که این حسِ دلخواهِ بوسیدن، دو طرفه باشد، مهم این هست که من این حس را دارم و خوب احساسش می کنم ...
دلم می خواهد یک بوسه ی کوتاه و سریع از او بگیرم( ببین!! نمی گویم به او بدهم. می دانی چرا؟ چون خودم هستم که انتخاب کرده ام و قشنگی ماجرا اینجاست.) یک بوسه که نه تند تند باشد و نه با تانی ... تا لذتش، با شوکِ حاصل از آن ،از خود بدرش کند و مرا هم.
آخ.. عجب...

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

خوب اين مىتي كه نبوىيم تا عرض صفحه كليدی کنیم چه شد؟
طبق معمول درگیر کارهای مدینه ی فاضله بودم و در یکی از همان جمعه ها که باید زنده و آن ایر دعا و ثناهایم را به خورد آدم ها می دادم ، یکی از همان ملک مقوا هایی که قبلا توضیحش را داده ام(پست قبلی) چنان ضربه ای با باسن غیر مبارک و تنومندش که هر چه می کند نمی تواند آبش کند-شکر خدا-به ما وارد نمود که برق از کلمه ام پرید. نه از شدت ضربه ، از شدت بی حیایی اش...
نمی دانم ...
یک آدمی را می شناسی که سرش به کار خودش هست، خانه ای و زندگی و هر از گهگاهی نق و نوقی. بعد می رود جایی مشغول می شود به کار ( بیست سالی در منزل مشغول خوردن و خوابیدن بوده و این سال ها که ما رفتیم از کله ی سحر سر کار و عصر ها هم با شاگرد خصوصی سرو کله میزدیم و به هر دری ایضا میزدیم تا چرخ همان جا که همیشه به سختی می چرخد، بچرخد،ایشان به استراحت می پرداخته) یکباره می زند زیر همه چیزو زندگی و ....
خوب به ما چه مربوط ؟ عینا مشکل من هم همین هست. به من چه مربوط؟ دلش خواسته چنین و چنان کند و مردک را بی چاره و بچه ها را آلاخون والاخون کند، باز هم به من چه مربوط؟ بدبختی هست ها... شده با من کارد و خون... خوب بشود... مگر حالا وقتی کارد و خون نبود، چه نزدیکی روحی داشتیم؟ حرف های مرا که هیچوقت نمی فهمید. اصلا از دو دنیای متفاوت بودیم...
اما کار را از حد بدر برده ... کارش کشیده به تنه زدن و این مسخره بازی ها....
می دانی چرا؟ من می دانم...
فکر می کنم، نه! باور دارم که او آدم خیلی بدبختی ست ... کسی که قادر به درک اطرافش نباشد، خیلی بدبخت هست ،کسی که خوب را از بد را نمی فهمد، خیلی بدبخت هست ، کسی که زشت را از زیبا تشخیص نمی دهد، از دید هر کس که نباشد، از دید من بدبخت است....و باید به فرد بدبخت، ترحم داشت ومن همین احساس ترحم را نسبت به او دارم...
خدای من.... مرا به بدبختی دچار نکن....

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

اگر فهمیدی به من هم بگو.

نمی دانم می دانید ملک مقوا یعنی چه یانه؟
مام جانم همیشه این ترکیب را برای آدمهای مردنی به کار میبرد. خوب حالا چرا ملک مقوا؟
هر کی گفت جایزه دارد. چه جایزه ای؟ بستگی دارد که کی بگوید... اگر شما باشد از همین جا یک بوس افنخاری برایش حواله می کنیم. حالا اگر نگرفت دیگر تقصیر خودش هست.
( نکند شما هم به نوعی ملک مقواست؟)
ولی اگر شما جواب را دادید فقط بهتان می گوییم بارک الله. زرنگید..
درست است. یک کمی شوخی مان گرفته...
داشتم می گفتم.. ملک مقوا کنایه هست از آدم های ریغو ، لاغر و مردنی که زیادی هم از خودشان قمپز در می کنند.حالا اصل ملک مقوا یعنی چی؟ ملک که همان پادشاه هست و مقوا هم که معرف حضور همگی و ملک مقوا به معنی پادشاه مقوا یی هست که نه قدرت شاه را دارد نه جلال و جبروتش را . فقط از دور که نگاهش کنی یک دهلی دارد.یک مقوای زرق و برق دار هست که لابد قدیم ها توی جنگ ازش استفاده می شده که مثلا دشمن ازدور که دید می انداخته ، فکر کند این همان آقای پادشاه هست و لابد تیری بیندازد و.... ازین صحبت ها...
همه ی این حرف ها برای این بود که بگویم این شده چکاره ی کار ما... یک عده ای در مدینه ی فاضله مان(منظور را که هی نباید جار بزنم. خودت باید بفهمی که مدینه ی فاضله کجاست. ..باز نفهمیدی؟ یعنی همان جا که می رویم تا لقمه ای نان در بیاوریم!!!) ملک مقوا هستند. از دور که نگاهشان می کنی، به نظر می آید دارند کار می کنند و چبزی حالی شان هست بس که ژست می گیرند ؛ اماوقتی میروی جلو ، می بینی ای بابا؛ هیچ چیز در چنته ندارند ولی تا دلت بخواهد بلدند قمپز در کنند...
حقیقتش این هست که دیدن این ملک مقوا های خدا برکتی و کار کردن با آن ها یک خورده بیشتر از حد معمول بعضی جاهای آدم را خراش می دهد.. خراشش هم با هیچ پمادی و دارویی از بین نمی رود مگر با پشت سر گذاشتن آن ها؛ ووقتی آن ها کلفت باشند وما نازک معلوم است که نتیجه چه خواهد شد...
یادم افتاد به حرف دکتر شریعتی: " حماقت عجب موهبتی است." مثل اینکه ملک مقوا بودن و خبر نداشتن از مقوایی بودنت هم نعمتی هست که کاینات ما را ازش محروم کرده. مثل خیلی چیز های دیگری که ازشان محروممان کرده ونمی دانیم چرا؟ آخر ما که بیشتر می فهمیم. ما که بیشتر خوانده ایم و می خوانیم. ما که درکمان قوی تر است ... پس چرا ملک مقوا ها جلوترند؟ تو می دانی چرا؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

کی خواستن دلیل خواسته؟

سلام خودم...
دلم می خواهد از شما بگویم و اصلا اینکه این شما قابل تامل هست یانه؟
می دانی،دل خودم هوا می کند که شما را داشته باشد. حالا این هوای دل به چه خاطر هست ؟ خودم هم خیلی مطمئن نیست. شاید این نیمچه قدرت شما ، خودم را به سویش سوق می دهد و شاید هم چون خیالش زیادی از خودش راحت هست ، خودم را وا می دارد که کمی راحتی خیالش را ازش سلب کند و نمی داند می تواند یا نه...
اما دلیل هر چه که باشد دلش هوا می کند شما را داشته باشد، با شما راحت باشد و راستش را بگوید: دوست دوست باشد. آخر داشتن یک شما ، که شنونده ی خوبی باشد و حرفهایت را هم زود زود و به سرعت بفهمد ، خیلی دلچسب هست. ولی خوب... خودم پر از حوادث وحوادث هست و شما خالی خالی به نسبت خودم....دنباله های خودم کجا و بی باری شما کجا؟ گر چه خودم ، خودش را راحت تر از آن می داند که هست و یا واقعا هم راحت هست ؛اما شما که اینطور فکر نمی کند و گویا زیادی هم مهذب هست...
چه می دانم... خودم دلش می کشد که با شما باشد فقط همین!!
اصلا بیا یک کم ساده تر فکر کنیم: هر کس، ،من جمله خودم می تواند چیزی را فقط برای خودش داشته باشد، نمی تواند؟ خوب ، برای خودم ، فعلا این شما ، آن چیزی است که می خواهد. با همه ی اختلافاتش !حالا می خواهد اطراف خودم پر حادثه باشد ، می خواهد نباشد....فعلا خودم شما را می خواهد، همین و بس!! هی فلسفه بافتن هم ندارد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

ملک مقوا یعنی چه؟؟؟

می دانید ملک مقوا کی هست؟ خوب، به محض اینکه وقت پیدا کنم، بر می گردم هم ملک مقوا را معرفی می کنم و هم ....